عثمان اين بار در تهران
نوروز ۸۷ بود كه در خواف، خانهي عثمان بوديم. چنگي چنان بر دل زده بود كه شرحش در پستي در همان ايام بر اين صفحه رفته بود.

اين بار مجالي پيش آمده بود تا اينجا به تهران فرا بخوانيمش. ابتدا در جواب تلفنهاي اول كمي ناز كرد، كه به سبك خودش بود و به نظر من زيبندهي او و سرانجام سر به مهر شد و خود زنگ زد و با لهجهي شيرين خراساني خود گفت: ‹‹آقا تو با مو چه كِردي، بليط گرفتُم دارُم ميام››.
محمدعثمان محمدپرست خوافي، اين بار در آستانهي ۸۳ سالگي در حالي كه بهخوبي هوشمندي و سر حالي و حظي از لطافت روح نوجواني را به همراه داشت،در دانشگاه تهران برايمان نواخت و نوايي را زمزمه كرد.

و قطعهاي از آن پنجهي مست و رها.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۰۵ ساعت توسط منصوری
|
"كــوه"، "كــتاب" و "گفـتوگـو"