در پاسخ به دوست عزيزي كه با نام هيچكس در بخش نظرات پست پيشين نكاتي نوشته بودند و از جمله پرسيدند: «... میخوام بدونم آقای منصوری ... آیا ممکنه هیچوقت این جمله رو به کسی بگه؟ اگه بگه و با سوال من مواجه شه چی میگه؟ چه کارهایی میخواسته بکنه و نکرده؟ چه کارهایی باید میکرده و نکرده؟ حتی سوال انقدرها هم شخصی نیست،"چه باید کرد؟" میتونه فرم کلی سوال من باشه ... راستش دوس دارم یه پست به سوالم اختصاص بدین ...»

اول اين كه با ديدن نام مستعار دوست مورد نظر، به ياد بيتي از بيدل افتادم كه گه‌گاه با خودم زمزمه‌اش مي‌كنم و در روزهاي اخير با خواندن يادداشت آن دوست گرامي بسامد تكرارش برايم بيشتر شد:
         ني شرر اظهارم و نه ذره فروشم             هيچكسي‌هاي من شمار ندارد

دوم سپاس از ديگر دوستان عزيزي كه هر كدام از زاويه‌اي به ماجرا نگريستند و يادداشت‌هاي ارزشمندي نگاشتند و برخي حتي تلفني موضوع را درخور گفت‌وگو يافتند. ارادت و سپاس و حالا پاسخ به پرسشِ هيچكسِ گرامي.

بله، گاه پيش آمده كه به جواناني بگويم قدر جواني بدانيد و تا مي‌توانيد از امكانات بي‌بديل اين دوره از زندگي بهره گيريد، تا دير نشده فرصت جواني را دريابيد.
قبل از اين كه به سؤال بعدي يعني اين كه «خوب مثلاً چه كار كنيم؟» پاسخ دهم، در باره‌ي اهميت پرسش بايد نكاتي عرض كنم.اهميت پرسش در اين است كه اگر فردي باور داشته باشد كه 1- زندگي‌يي خوب و مطلوب است كه اصيل باشد و نه عاريتي، 2- زندگي اصيل زيستني است كه بر اساس اقتضائات هر دوره و به‌طور طبيعي شكل گيرد و با نه با تكلف و تصنع و اصطلاحاً مبتني بر در آوردن اداهايي براي جلب رضايت ديگران، و 3- جواني هم اقتضائاتي دارد و مطلوبيتش در طبيعي بودن آن است؛ چه جاي پند دادن كه "قدر جواني بدان!"؟   اگر قرار باشد دوران جواني براي جلب خرسندي ميانسالان و سالخوردگان، از سرخوشي (پيران بخوانند: "جواني و جاهلي") عاري باشد، كه ديگر زندگي اصيل نيست؛ با اين همه چگونه مي‌توان به جواني توصيه كرد كه چنان زندگي كن كه مقتضي درك و دريافت و تجربه‌ي من از زندگي است و نه خودت؟
نمي‌‌دانم به اصطلاح علما "شبهه قوي طرح شد" يا نه. در يك كلام چرا توقع مي‌رود كسي به اقتضاء تجربياتي زندگي كند كه خود آنها را كسب نكرده است؟
ممكن است گفته شود پرسش ساده‌تر از اين حرف‌ها بود. يك سؤال ساده از طرف يك جوان كه مي‌پرسد براستي چه كار كنم تا در ميانسالي حسرت ايام رفته نخورم، و اين كه ميانسالان اگر چه مي‌كردند اكنون از عمري كه سپري شد احساس رضايت بيشتري مي‌كردند.

و اما تأملات بنده به اين نكات و باقي پرسش‌هاي هيچكس عزيز:
ابتدا ببينيم منظور از جواني چيست؟ در جواني چه فرصتي وجود دارد كه در سال‍هاي بعد نيست و درك فقدان آن مستلزم حسرت خوردن است؟ اجمالاً از زبان پيران و گذشتگان ماجرا از اين قرار است: گويي جواني مساوي است با "توانستن و ندانستن" و پيري برابر است با آنچه "دانستن و نتوانستن" خوانده مي‌شود.
 بيت:   چون توانستم، ندانستم چه سود؟       چون بدانستم، توانستم نبود
به زبان ساده، فرض كنيد شما يك زمان پولي داريد و نمي‌دانيد با آن پول چه بكنيد بهتر است، اما زماني كه بخوبي دانستيد با پول چه كارهاي خوبي مي‌توان كرد، ديگر پول در دست‌تان نباشد.  پس براي پاسخ به نخستين پرسش دوست‌مان ابتدا خوب است در باره‌ي اقتضائات دوران جواني دريافت مشتركي داشته باشيم امكانات جواني از اين قرار است: 1- آماده بودن جسم براي قوي شدن، براي شكل گرفتن، توانايي براي فعاليت‌هاي ويژه و 2- آمادگي ذهني براي فراگرفتن، پرورش قواي دماغي، به حافظه سپردن بسياري چيزها كه بعدها يك عمر بدان محتاج خواهي بود، اما آنگاه كه زمان استفاده كردن است، آمادگي لازم براي فراگيري وجود ندارد.
براي مثال بر اساس دست‌آوردهاي تربيتي مدرن، آموختن زبان در دوران زير 6 سال به گونه‌اي است كه آن را فراگيري مي‌نامند، امري كه تابع قواعد شرطي شدن است كه اگر چه وجه شناختي فوق‌العاده‌اي ندارد، اما پايايي و ماندگاري وجه مهارتي آن براستي بي‌نظير و تكرارناپذير است. در سنين بين 6 تا حدود 15-16 سالگي آموختن زبان تابع شرايط روان‌شناختي-زبان‌شناختي ديگري است و در آن فراگيري جاي خود را به يادگيري مي‌دهد كه بيشتر بر وجوه شناختي متكي است. در اين مرحله ممكن است وجوه "دانشي" زبان بيشتر و عميق‌تر آموخته شود، اما براي وجوه "مهارتي" آن محدوديت‌هاي اساسي پديد مي‌آيد. حال اگر همين زبان‌آموزي به سنين متأخرتر موكول شود، كار بسي دشوارتر است. اگر چه مي‌گويند هيچ گاه امكان زبان‌آموزي را نبايد متنفي دانست، و حتي برخي در سنين 50 و 60 سالگي براي به تأخير انداختن زوال مغزي و بروز بيماري‌هايي مانند آلزايمر، آموختن يك زبان جديد را توصيه مي‌كنند، اما ميزان يادگيري اين زبان جديد و كارآمدي آن به هيچ روي با دوران جواني قابل مقايسه نيست. همين ماجرا براي فراگيري موسيقي جاري است. همچنين است موضوع حفظ كردن جملات و نقل قول‌ها و ...
نيز اين حكم براي اوضاع بدني جاري است. به يك مثال ساده دقت فرماييد: فرض كنيد كسي در دوران كودكي به ژيمناستيك يا ورزش‌هاي رزمي علاقه‌مند باشد، اما كار را جدي نگيرد، يا محدوديت‌هاي خانوادگي و محيطي فرصت لازم را بري نيل به مطلوب فراهم نسازد. اما شخص با خود فكر كند حالا حالاها وقت دارد جبران مافات كند. تصور كنيد اين شخص در دوران 20 سالگي مجالي مناسب بيابد براي پرداختن به ورزش مورد علاقه‌اش، اما با كمال حسرت دريابد امكان رشد و پيشرفتش بسيار محدود شده است. تصور كنيد از مربي خود بشنود: اگر در بچه‌گي تمرين نكرده باشي كه پايت را 180 درجه باز كني، از اين پس نخواهي توانست ... ! در اين صورت چه به ذهن خواهد آمد؟ آيا چيزي جز حسرت؟ و آيا توصيه‌ي اين فرد به يك كودك 8-10 ساله براي تمرين ايجاد توانايي‌هايي در آن سن، كه به مثابة فرصتي براستي تكرارناپذير براي سرمايه‌گذاري‌يي است كه غفلت از آن قابل جبران نيست، خيلي قريب است؟
حال به اختصار بپردازم به باقي پرسش‌هاي دوست گرامي‌مان. چه كارهايي مي‌خواسته بكنه/بايد مي‌كرده و نكرده؟ از بخت شكر دارم و از روزگار هم كه در انتخاب مسير كلي زندگي و حتي گذران لحظه‌هاي جواني، خبطي رخ نداده. همچنين اگر چه ما از كودكي شيرجه زديم به پيري و از آنچه بدان مي‌گويند جواني كردن، هيچ ذهنيتي ندارم، اما بحمدالله احساس نابرخورداري از التذاذات سطحي و به اصطلاح "جواني كردن" هم سر سوزني حسرت به بار نياورده، ... اما در توانمندسازي ذهن و بدن، محدوديت‌هاي زيادي موجب شده تا پرورش زيرساخت‌ها چندان بهينه نبوده باشد كه بعدها نياز بدان دريافته مي‌شود.
به زباني بسيار ساده اگر تجربه‌ي امروز را بدون تحميل زننده و تحكم‌هاي پيرانه‌سر، بخواهم به جوان‌ها منتقل كنم، چنانكه واقعاً براي آنها قابل لمس و گرفتن درس باشد، چه مي‌توانم گفت؟ اگر من 10-15 ساله بودم چه مي‌كردم كه نكردم يا كم كردم؟
پاسخ: بيشتر در آموختن زبان خارجه، بيش از يك و دو زبان؛ در ورز دادن ذهن با رياضيات، در انجام ورزش‌هاي پايه؛ در فراگيري موسيقي، بيش از يك ساز؛ در حفظ كردن شعر و آيه و روايت، اهتمام بيشتري مي‌كردم. با كمي راهنمايي بهتر و دريافت حمايت‌هاي اندكي بيشتر، همه‌ي اينها امكان‌پذير بود، براستي امكان‌پذير. كمااينكه بدون راهنمايي‌هاي خاص، ناخنكي به همه‌ي اينها خورد، اما در بسياري موارد بسيار محدود و كمي دير، گاه بيش از كمي!