کتاب و کتابخوانی

به بهانه ايام موسوم به كتاب و كتابخواني
به گمانم برای مخاطبان ارجمند این صفحه، هر روز و هفته، روز و هفته کتاب و کتابخوانی است. اما توجه به نمادها و مناسبت‌ها، برای تعمیم سنت‌های نیکو چندان هم بی‌وجه نیست. این هم سهم بنده در این باره.

بدين نكته وقوف داريم كه وضعیت مطالعه در ایران بسیار تأسف‌انگیز است. در باره‌ي مدت مطالعه ایرانیان آمارهايي منتشر شده و به تکرار مکررات نمی‌پردازم. اما در تحلیل اين وضعیت چه می‌توان گفت؟ از برخی پیرامونیان‌‌مان به عنوان شهروند می‌شنویم که: «خیلی دوست داریم کتاب بخوانیم، اما ... حیف که وقت نداریم. کتاب گران است، درآمدمان کم است، و ...» به نظرم, نه؛ در یک کلام اینها بهانه است. آنچه نداريم، چيز ديگري است. میل به آگاهی ژرف، علاقه به بیشتر دانستن، اشتیاق برای دچار شدن به چالش فکری و درك لذت ناشی از عبور از چالش‌ها، ... اینها در ما کم است. از این رو است که راه‌های دسترسی به کتاب را نمی کاویم، کتاب نمی‌خریم، آن را به امانت نمی‌گیریم. از هدیه دادن و به امانت‌سپاری کتاب لذت نمی‌بریم. در کتابخانه‌ای عضو نیستیم و کتاب نمی‌خوانیم.

راستش من یک مشکلی هم دارم با این تبلیغ‌های سطحی و دم دستی برای ترویج کتابخوانی. به نظر من بی‌فایده است که ساده و مستقیم به ملت بگوییم: «کتاب بخوانید، کتابخوانی خیلی خوب است». مگر می‌شود با امر کردن به خواندن کتاب، افراد را کتاب‌خوان کرد؟ تقریر صریح و شاید کمی افراطی سخن بنده این است:  فرد بنا به دلایل/ عللی یا 1- اهل کسب اطلاعات و دانش جدید، و از این رو کتاب‌خوان است، یا 2- چنین نیست. اگر چنین است، خوب، او کتابخوان است و چنین توصیه‌ای حشو است. و اگر حالت دوم برقرار است، یعنی اصلاً نیازی به دریافت دانش مکتوب احساس نمی‌کند، دیگر توصیۀ ساده به این که کتاب بخوان چه وجهی دارد؟
حال آیا با این مقدمه، می‌خواهم هر گونه تلاش برای تعمیم فرهنگ مطالعه را عبث بدانم؟
مسلماً این طور هم نیست. به نظرم آنچه باید انجام داد، تقویت روحیه‌ی پرسشگری، تیز کردن سودای حقیقت‌طلبی و پرورش تفکر انتقادی در افراد است. اگر چنین شد، لاجرم فرد برای تعمیق آگاهی سراغ کتاب هم خواهد رفت. به عبارت دیگر کتاب و کتابخوانی وسیله است، هدف تعمیق آگاهی است. این چندان وجهی ندارد که افراد را فارغ از هدف، به دست یازیدن به یک وسیله ترغیب کنیم.
اگر تعميق آگاهي را هدف قرار دهيم، كتاب‌خواني هم لاجرم همچون وسيله‌اي وجهه‌ي همت قرار مي‌گيرد. یک چيز مهم كه شایسته‌ی یادآوری است، برنامه‌ريزي برای ايجاد عادت به مطالعه و كتابخوانی در كودكي است. كه فعلاً از ورود بدان مي‌پرهيزم.

خوب حال اگر اصل مطالعه و كتابخواني پذيرفته باشد، اكنون مي‌توان توصيه‌هايي براي سروكار داشتن بهينه با كتاب مطرح كرد. در اينجا هفت نكته را همچون فهرستي مرور مي‌كنم كه هر كدام در جاي خود نيازمند تفصيل‌اند.
1- انتخاب كتاب؛ از آنجا كه تعداد كتاب‌هاي انتشار يافته و در دست انتشار بسيار بيشتر از ظرف زماني ما است، بايد نكات مهارت‌هايي را براي انتخاب كتاب فرا بگيريم: -آگاهي از كتاب‌هاي تازه يا قديمي - تورق و ارزيابي سريع كتاب -تصميم به خريد يا امانت گرفتن كتاب.
2- انتخاب زمان مناسب براي مطالعه هر كتاب به تناسب طبع و عادات فيزيولوژيك خود و نيز موضوع كتاب: اول صبح، نيمه روز، آخر شب!
3- برجسته سازي مطالب، و يادداشت‌نويسي.
4- مهارت خوانش انتقادي كتاب.
5- نگهداري بهينه‌ي كتاب.‌
6- چيزي كه عنوان دم دستي "كتاب‌بازي" را برايش برگزيدم. هديه دادن و هديه گرفتن كتاب. مطلع كردن ديگران از كتاب‌هاي خود. تصميم اين كه كدام كتاب‌ها را به ديگران امانت مي‌دهيم و كدام‌ها را نه. گاه معاوضه‌ي كتاب. استفاده از دوستان خاص به عنوان سرنخ (آگاهي از كتاب‌هاي خوب؛ يا سرنخ‌هايي براي خريد و تهيه كتاب، به‌ويژه كتابهاي نشر خارج).‌
7- تشكيل حلقه‌ي هم‌خواني كتاب و بحث در نقد و بررسي عميق آن.

دو پرسش اساسی، در بارۀ مسئلۀ "قربانی":

1-تصمیم حضرت ابراهیم (ع) برای ذبح فرزند، به نیت تقرب به خداوند، در پی دیدن رؤیا 2- تداوم سنت قربانی تا روزگاری که ما در آن زیست می‌کنیم، گیریم این قربانی گوسفند باشد و اثری از ذبح فرزند در آن نباشد، تا چه حد "اخلاقاً" قابل توجیه است؟

ابتدا چند نکته مقدماتی:
الف) در این یادداشت من بر تقدم "اخلاق" بر "ایمان" قائلم. یعنی اگر چه این دو مقوله (اخلاق و ایمان) را علی‌الاصول با هم معارض نمی‌یابم، اما آنجا که ناگزیر تعارضی ظاهری بین این دو مقوله مشاهده شود و حفظ هر دو در نظر باشد و تنها راه چاره این باشد که یکی به نفع دیگری تأویل تصحيح گردد، من به بازنگري در امر ایمانی به نفع امر اخلاقی قائلم. موضع بنده در این باره بدیع نیست و در این باره با سنت معتزله و موضع علی‌الاصولی متکلمان عقل‌گرای شیعه و نیز در میان متأخران با آراء کسانی مانند آقاي ابوالقاسم فنایی (مؤلف کتاب‌هایی همچون: «اخلاق دین‌شناسی» و «دین در ترازوی اخلاق»)، در عقلی بودن اخلاق و تقدم امر اخلاقی بر امر ایمانی همدلی دارم.

ب) از نظر بنده آراء دین‌شناختی و قرآن‌شناختی نواندیشان دینی مانند سروش، به‌ويژه آنچنانكه در «بسط تجربه نبوی» و «رؤیای رسولانه» آمده و مجتهد شبستری به‌ويژه آنچنانكه در «قرائت نبوی از جهان» بازتاب يافته برای حل مشکل سودمند است؛ يعني بدون همدلي با معرفت‌شناسي ديني مدرن و تنها با تكيه بر دين‌شناسي سنتي به گمانم مسئله قابل حل نباشد.
ج) در بارۀ مسئلۀ تصمیم جناب ابراهیم، اخیراً چند توجه و تحلیل منتشر شده، از جمله، از منظر دین‌شناسی و تفسیرگرایی سنتی، مطلبی از جناب آیت‌الله جوادی آملی که در اینجا قابل دسترسی است، و مطلبی از آقای دکتر فنایی که در اینجا منتشر شده است.
د) چرا پرداختن بدین موضوع در این زمان؟
اول: به نظرم در این روزگار، معنویت‌گرایی دینی از دو سو مورد هجمه و تضعیف است؛ یکی بیرونی و دیگری درونی. از بیرون مخالفان معنویت به نوعی دین‌هراسی دامن می‌زنند و در بزرگ‌نمایی پاره‌ای باورهای احیاناً عقل‌واخلاق‌گریز (و در مواردی شاید اخلاق‌ستیز) می‌کوشند؛ از درون نیز دو جریان، معنویت‌گرایی اصیل دینی را تضعیف می‌کنند: یکی بنیادگرایی دینی با تفسیرهای خشونت‌آمیز و دیگر معنویت‌گرایی خرافه‌آمیز. در این شرایط آنچه حیف و حسرتی را در پی دارد، آن که دین‌ورزان اصیل یا به سکوت برگزار کنند و یا به نیت صیانت از باورهای دینی، به توجیه ضعیف و اخلاق‌گریزانۀ برخی آموزه‌های جنبی دین دست یازند که این هم دست‌آویز دین‌هراسی از یک سو و خرافه‌گرایی دینی از سوی دیگر قرار می‌گیرد. دوم: صحنه‌هايي كه در خيابان‌ها و معابر و فضاي عمومي از سلاخي گوسفند، به نام قرباني انجام مي‌گيرد، و در سال اخير مقارن عيد قربان از جمله در تهران بيش از پيش قابل مشاهده بود، به نوعي بسط قساوت و خشونت را به دنبال خواهد داشت كه به نظرم از منظر رشد اخلاقي جاي تأمل جدي دارد.
ه‍) حل این مسئله دغدغۀ تنها اینجانب نیست، در میان قدما، عارف بزرگ نظام‌ساز مسلمان، "ابن‌عربی" نیز قائل بود بدین که ابراهیم مراد خداوند را درست در نیافته بود. از همان ابتدا مراد خدا برای قربانی قوچ بود (نر فربه)، اما او چنان دریافت که گویی امر به قربانی کردن"فرزند مذکر بالغ" شده است. پس موضوع پر سابقه است و اينك منظر عقلاني-اخلاقي انسان مدرن محل تأملي ديگر بار.

و اما طرح بحث از منظر نگارنده
در بارۀ پرسش نخست: داستان حضرت ابراهیم، صرف نظر از تفاوت روایت عهد عتیق و قرآن در این باره، در چشم دین‌داران شامل این بخش‌ها است: -تصمیم حضرت ابراهیم به ذبح فرزند در پی یک رؤیا که امر خدا از آن استنباط شده است؛ -در میان گذاردن خواب با فرزند و رضایت دادن فرزند بدان عمل؛ -اقدام عملی به ذبح فرزند و به نتیجه نرسیدن عمل؛ و -تبدیل شدن مصداق قربانی از فرزند به گوسفند.

ابراهیم پیش از آن که نبی باشد، یک انسان است و "نبوت وی نباید رافع مسئولیت‌های اخلاقی او به عنوان یک انسان باشد". این گزاره هم عقلی است و هم در نقل چیزی علیه آن وجود ندارد. این در حالی است که بر اساس عقل و نقل "کشتن یک انسان بی‌گناه ناموجه است". (حتی اگر آتانازی را پذیرفته باشیم؛ فرق است بین همکاری در به پایان رساندن زندگی سراسر رنج فرد دارای بیماری لاعلاج و آمیخته با درد، با کشتن یک انسان سالم (چه فرزند و چه غریبه) اگر چه با رضایت او به قصد انجام عمل عبادی و تقرب به خدا انجام شود.) سؤال دقیقاً این است: «اگر مضمون یک الهام شهودی، خلاف اصول اخلاقی بود، حتی اگر هدف‌گذاری آن شهود "تقرب به خدا" باشد، چقدر آن الهام راستین است؟»

در باره ماجرای ابراهیم (ع) توجیه‌ سنتی و متداول از این قرار است:
عمل او در پی رؤیای صادقه بوده و او به امر خدا چنان تصمیمی گرفت و نباید اساساً رفتار او را با موازین اخلاق بشری سنجید. یعنی ممکن بود او هنگام اقدام به ذبح واقعاً فرزند را ذبح کند، در این صورت رفتار او نه تنها ناپسند نبود، بلکه مأجور هم بود؛ زیرا او امر خدا را بر رابطۀ پدر-فرزندی ترجیح داد، همین است که او را شایستۀ عنوان "پدر ایمان می‌کند".  به نظر بنده اشکال این تبیین این است که راه را بر سنجیدن دین در ترازوی اخلاق سد می‌کند.
با چنین رویکردی هر شخصی با هر دینی، هر رفتاری را توجیه (ناموجه) تواند کرد، بدون آن که تن به نقادی اخلاقی و عقلانی دهد. فرض کنید به ما خبر برسد همین الان در گوشه‌ای در منطقۀ دورافتاده‌ای مثلاً در میان بومیان استرالیا، قبیله‌ای هستند که نخستین فرزند خود را وقتی به سن بلوغ رسید، در راه خدای قبیلۀ خود سر می برند، این کار را بر اساس خوابی که يكي از مردان روحاني قبيله ديده بود، به امر خدای خود انجام می‌دهند، و به دلیل انباشت توجیهات فرهنگی متداول در آن فرهنگ، خود فرزند نیز بدان کار رضایت می‌دهد. حال آیا من و شما آن عمل را به لحاظ اخلاقی روا خواهیم دانست، یا در حد توان می‌کوشیم آن قوم را آگاه کنیم که دست از عمل خود بدارند؟ هم البته قبح عمل آن قوم را در حد "قتل عمد" ارزیابی نخواهیم کرد، چرا که به لحاظ حقوقی عنصر نیت در اینجا دخیل است. به نظرم خواهیم گفت اگر چه نیت خیر است و نه قتل، اما عمل، صرف نظر از نیت، ناگوار و اخلاقاً ناروا است.

تبیین بنده از ماجرا چنین است:
ابراهیم (ع) فراانسان نیست. او هم به مانند دیگر انسان‌ها بر اساس تجارب اندوخته در حافظه و ذخایر ذهنی مبتنی بر فرهنگ، مستعد دیدن رؤیا بوده است. در ذخیرۀ فرهنگی جامعه‌اي كه ابراهیم (ع) در آن مي‌زيسته، سنت قربانی در راه خدا وجود داشته. قربانی عبارت است از دل کندن از امر یا شییء مورد علاقه در راه معبود. در سنتی که ابراهیم بر آن تکیه زده است، انسان‌های خالص محبوب‌ترین شییء را به راه حق می‌گذاردند. در داستان‌های دینی، هابیل بهترین گوسفند را قربانی ‌کرده بود. نزد برخی اقوام، اصرار بر حداکثری بودن شییء مورد علاقه و تصمیم بر بردن آن به قربانگاه، کار را به تخصیص فرزند برای قربانی کشانده بود. ابراهیم (ع) که در پیرانه‌سر دارای فرزند شده بود، احیاناً تعارضی بین علایق شخصی (علاقه به فرزند) با عبادت خالص دیده بود، نهادینه شدن دغدغة اين تعارض باعث شد در خواب و بیداری، به حل مشکل بیندیشد. نتیجه این شد که در رؤیا ببیند که باید فرزند محبوب را در راه خدا فدا کند. در این مرحله او تا قله‌های ایمان به امر قدسی پیش رفت، اما این کار به قيمت عبور از اخلاق و اصول احترام به حق حيات انسانی دیگر رخ داد. ابراهیم باید "حبّ فرزند" را که امری متعلق به ذهن و روان خود او بود، در صورت مغایر بودن با "حب خدا" ذبح می‌کرد، اما به بریدن سر خود فرزند دست يازيد!
حال اگر اتوریتۀ متن مقدس را نیز بپذیریم، ابراهیم بدین کار موفق نمی‌شود؛ حال یا ابزار ذبح كار نمي‌كند، یا خود دچار تردید و تجدید نظر می‌شود، یا به حکم خدا کار چنان پیش می‌رود که اجر قربانی به ابراهیم اعطا می‌شود، اما خون انسان بی‌گناهی ریخته نمی‌شود. بر این اساس در یک کلام "تصمیم به قربانی کردن فرزند" صورت تحقق نمی‎یابد، اما اجر ابراهیم محفوظ می‌ماند. این می‌شود همان احترام به نیت، در عین نپذیرفتن عملی که اگر رخ می‌داد، ناقض اخلاق بود. يعني اجر متعلق است به عزم ابراهيم براي تركِ حب دنيا براي خدا (قرباني)، نه مصداق آن عمل مبتني بر رؤيا (قرباني كردن موجود زنده) كه ناقض اصول اخلاقي است.

حال بايد ديد اين تبيين چگونه با نظام ايماني سازگار تواند بود. چرا ابراهیم از ابتدا مراد خدا را درنیافت؟ پاسخ از نظر ما این است: بنا به نظریة قرائت نبوي (مجتهد شبستري) وحی اشارتی است گذرا كه نبي آن را تجربه مي‌كند از سپهري فراتر از عالم مادي، کنش‌گر رابطۀ وحیانی انسان است، انسانی که احساس برانگیختگی کرده است و سودای ایمان دارد. کلامی اگر هست، صورت بشری و زبانی شدۀ آن تجربۀ ناب است و خود آن تجربه نیز یک سویه‌ی بشری دارد گرچه متعلَّق آن تجربه امر قدسی است. پس در ماجراي ابراهيم، موضوع محصول "امر مستقيم" خدا نيست، تجربه‌اي انساني در ميان است، انساني داراي تجربة نبوي. همچنین بر اساس نظریۀ رؤياي رسولانه، وحی اصولاً رؤیا است. پس اگر چه ابراهیم خود را با امر الهی مواجه می‌یابد، اما محمل دریافت آن پیام، رؤیای ابراهیم است و نه چیز دیگر. رؤیا محتاج تعبیر است. حال اگر مفاد مستقيم يك رؤيا مستلزم امري خلاف اخلاق باشد، نه بايد خلاف اخلاق بودن را نديده گرفت، و نه به اعتبار منطوق صريح رؤيا، آن را باطل انگاشت. بايد رؤيا را تعبير كرد. از اين منظر نه خطايي در وحي رخ داده و نه ابراهيم بايد منطوق مستقيم رؤيا را مبناي عمل قرار دهد. ابراهيم بايد رؤيا را تعبير مي‌كرد و بر اساس آن عمل مي‌کرد.
 رؤياي ابراهيم اگر بدون تعبير مبناي اقدام قرار گیرد، بر اساس موازین بشری-عقلامی مستلزم امری خلاف اخلاق خواهد بود. 
در اينجا مي‌خواهم از اين رأي دفاع كنم كه تعبير راستين رؤياي ابراهيمي این است: "عزم به ترک تعلق در راه معبود". اهميت تصميم ابراهيم در گام نخست، عزم به ترك تعلق در راه خدا است، ولو آن تعلق فرزند باشد، اما استعلای مهم‌تر و گام دوم سلوك ابراهیمی همان عبور از ظاهر رؤيا به تعبير آن است؛ درک این است که شییء قربانی "تعلقات خود او است"، نه جان یک انسان دیگر. بر اساس نص قرآن، ابراهیم ندایی می‌شنود که به او می‌گوید:"صدّقت الرؤیا" (صافات-105) رؤیایت تحقق یافت. او بايد دست از تلاش بیشتر برای ذبح فرزند بدارد. این ندا نیز خود محصول قرائت ابراهیم از الهامات درونی جدید خود است. تصديق رؤیا چیزی نیست جز احساس دروني ابراهیم در عبور از تعلق امور اين جهانی مغایر با حب امر قدسی.

تفاوت اين تبيين با تفاسير مشهور و متداول آشكار است، اما ببينيم تفاوت موضع ما با رأی ابن‌عربی چیست؟ از نظر ابن‌عربی امر به قربانی آن سَری است، و ابراهیم در دریافت منظورِ آن پیام دچار خطا شده بود. يعني از همان ابتدا بايد درمي‌يافت كه گوسفند بايد ذبح شود. اما از نظر ما اساساً این الهام برخاسته از تجربۀ درونی ابراهیم بوده، و با نشستن تعبیر اصلاح شده، به جای مفاد مستقيم رؤیاي نخستین، رفتار او به موازین اخلاقی نزدیک شد. و امر به كشتن گوسفند در كار نيست.

در بارۀ پرسش دوم؛ تعبیر قرآنی چنین است «و فدیناه بذبح عظیم» (صافات-107) آیه تصریحی ندارد بدین که از عالم غیب قوچی آمده يا ابراهيم خود گوسفندي را ذبح كرده (چنانكه در تفاسير آمده است). پس به‌طور کلی پای "ذبح عظیم" در میان است، و آیا نمی‌توان ذبح عظیم را حب نفس و نه یک حیوان زبان بسته دانست؟ چرا ما به احترام ماجرای ابراهیم باید هر ساله در آن روز گوسفندی ذبح کنیم، و آن را به عبادتی مربوط سازیم و به حساب خدا بگذاریم؟ نام ابراهيم 60 بار طي 26 سورة قرآن آمده است اما ماجراي ابراهيم و قرباني در سورة صافات ذكر شده است. توصیه می‌کنم دوستان علاقه‌مند یک بار دیگر آیات 100 تا 107 سوره صافات را مرور کنند. منطوق صریح متن، اندکی متفاوت است با آنچه در ذهن ما رسوخ کرده است.

براي من به‌جد جاي سؤال است دركي كه از قرباني و كاركردهاي آن در فرهنگ ما رسوب كرده. من با عمل خير و انفاق نه تنها مشكلي ندارم، بلكه آن را از جمله مصاديق رفتار ناب اخلاقي و سلوك عرفاني مي‌دانم، اما نمي‌دانم چرا به نيت دفع بلا بايد خوني بر زمين ريخت، چنانكه در فرهنگ عامه به صورت يك اصل در آمده است. چرا وقتي يك شهروند دنياي امروز محصول صنعتي دنياي مدرن، يك اتومبيل، را خريداري مي‌كند، حيواني را ذبح مي‌كند، خون آن را به ماشين مي‌مالد و با اين كار گمان مي‌كند امري ديني انجام داده است و براي پيشگيري از حادثة سوء، مطابق آموزه‌هاي ديني اقدام كرده است؟

اگر براي حیوانات اخلاقاً حق حيات قائل باشيم و وارد آوردن رنج بر تن و جان آن موجودات زنده را قبيح بدانيم، با امساك بايد به حليت کشتن حیوان فتوي دهيم. در اين صورت ممكن است مصرف گوشت را براي تأمين سلامت يا رفاهِ مباح، بكلي ناروا اعلام نكنيم، اما در عين حال به تبليغ آن نيز نپردازيم. از اين منظر اصل قربانی، به جاي ذبح یک موجود زنده و جاندار، جای خود را به چیزی به‌کلی متفاوت می‌دهد: قربانی کردن هوای نفس و ترك تعلقات به‌منظور تقرب به خداوند، و نه ريختن خون گوسفندی نگون‌بخت به بهانه‌هاي گوناگون، هنگام استقبال از ورزش‌كاران پيروز، استقبال از فرد بازگشته از سفري زيارتي، در پاي قدوم عروس، در پايان اتومبيل تازه به خريداري شده، و ....

ممکن است دوستان ارجاع دهند به سیرۀ عملی پیشوايان ديني و انجام قربانی از سوی ایشان. به نظرم اگر به ضرورت پرهیز از وارد آوردن رنج بر حیوانات وقوف يابيم، آن سنت و سیره را نیز موضوع بازاندیشی قرار خواهیم داد. مبانی نظری چنان رأیی در نظرية بسط تجربي نبوي دست‌یافتنی است.

شاید دوستان بفرمایند مگر روزانه میلیون‌ها گاو و گوسفند ذبح نمی‌شوند؟ پس چرا اين مايه حساسيت به گوسفند قربانی؟ پاسخ این است که فرق بسیار است بین ذبح گوسفند و مصرف گوشت آن به‌منظور رفع نياز تغذيه‌اي (در صورتي كه ضرورت مصرف گوشت را براي تندرستي اثبات شده بيانگاريم)، با امری که به دلایل دینی و به اصطلاح برای تقرب به امر قدسی انجام می‌شود. کشتن حیوان برای تأمین پروتئین، غیر از کشتنی است که محصولش جلب رضایت خدا است، برای آن که مثلاً ماشین نو یک شهروند را از انواع بلیه همچون تصادف و سرقت باز دارد.  
                                                                                                          پايان