فيلسوفي از شاهكوه: ايمانوئل كانت (1)

به بهانه‌ي دويست‌ودهمين سالگرد درگذشت ايمانوئل كانت

12 فوريه[1] امسال، 210 سال از درگذشت فيلسوف شهير آلماني‌زبان عصر روشنگري، ايمانوئل كانت مي‌گذرد. مايلم او را به دور از تكلفات مرسوم، آن‌چنان كه طي بيست‌واندي سال اخير در ذهنم مرور مي‌شود وصف كنم: روستازاده‌اي دانشمند؛ مردي مجرد، منظم، اخلاقي، كم‌سفر اما جهان‌شناس، در سياست اصلاح‌طلب، پدر عقل‌گرايي انتقادي، خداباوري باز و نياي راستين روشنفكران ديني، نهايتاً يادگيرنده و ياددهنده‌اي ممتاز.

كانت فيلسوفي است كه گر چه در بسياري از جزئيات فلسفه‌اش، مانند ديگر متفكران مي‌توان، و خوب است، به چشم انتقاد نگريسته شود، اما رويكرد كلي انديشة او نه تنها بر جريان‌هاي فلسفي دنياي امروز، بلكه بر سبك زندگي انسان امروز نيز تأثيري انكارناپذير داشته است. برنامه‌ريزي آموزشي و درسي متداول در مدارس و دانشگاه‌ها، به سبكي كه امروز رايج است، از سيلابس‌بندي درس‌ها تا شيوة ارزشيابي تحصيلي، مرهون شيوة كار و تدريس كساني همچون كانت است، همچنين بسياري از نكات در روش‌تحقيق در رشته‌هاي علمي مختلف و رساله‌نويسي پايان دورة تحصيلي. همچنين فلسفة نقادي و معرفت‌شناختي او پايه‌اي اساسي براي بسياري نظريه‌پردازي‌هاي سياسي، جامعه‌شناختي، دين‌شناختي، زيباشناختي و هنر، و حتي نظريه‌هاي اقتصاد و توسعه در دنياي امروز است.
چند سال پيش طي دو پست در اين وبلاگ معرفي اجمالي‌يي از كانت ارئه شده بود. [آذر 1385] و [دي 1385]  به تكرار آن مطالب نمي‌پردازم. از آنجا كه آشنايي با شيوه‌ي تفكر كانت مي‌تواند در اصلاح جهان‌نگري انسان امروز و از جمله ايرانيان سودمند، و مددكار انسان‌ها براي طراحي صلح و زندگي‌يي نيكوتر باشد، طي دو شماره مي‌خواهم بر سبيل يادكرد يادداشت‌هايي در بارة اين متفكر داشته باشم و پيشنهاد براي تمركز بر آموزه‌هاي كانت. مي‌خواهم دوستان غير متخصصم در فلسفه را دعوت كنم به آشنايي بيشتر با فلسفة او و نگريستن به امور از دريچه‌اي كه او گشوده، و دوستان فلسفه‌خوانده و فلسفه‌دانم را دعوت كنم به اهتمام در بازشناسي آراء اين انديشمند و نشر آموزه‌هاي درخور تأمل و سودمندش.
اينك در اين پست گوشه‌هايي از زندگي و زادگاه ايمانوئل كانت، و انشالله در پست بعدي نكاتي از زاويه‌هاي انديشه‌اش.

خدا با ما است
ايمانوئل در خانه‌اي معمولي به دنيا آمد. پدرش صنعتگري ساده و سراج (دوزندة زين و برگ) بود، پدر بزرگ مادري او نيز همين شغل را داشت، بنابراين آقازاده و عالم‌زاده نبود. البته از تقواي ديني در خانة آنها به برجستگي نشاني بود.
ايمانوئل نامي ديني (عبري) است. در لغت بدين معنا است: "خدا با ما است" (God is with us)[2]. در خانه‌اي كه كانت در آن باليد و نيز در مدرسه‌اي كه سال‌هاي نخستين تحصيلش را در آن گذراند، نوعي پرهيزگاري مذهبي رواج داشت. پدر و مادر و نخستين معلمانش پارسامذهب (پيه‌تيست= Pietist) بودند. پيه‌تيست‌ها عضو فرقه‌اي از پروتستانيسم بودند كه حداقل اتكا را به كليسا داشتند، در عوض بيشترين تأكيد را بر فهم مستقيم از انجيل و نيز اهتمام به پرهيزگاري در عمل از خود بروز مي‌دادند.
كانت بعدها گفته بود به ياد ندارد در خانه‌شان هرگز دروغي گفته شده باشد. اما اين هم شايان يادآوري است كه اگر چه صفات نيكوي انسان‌هاي متقي و مقدس همواره مورد توجه و ستايش كانت بود، اما او به مناسك مذهبي چندان روي خوش نشان نمي‌داد، اين موضوع تنها به دوران پختگي او اختصاص نداشت، در مدرسه هم در برابر آداب مذهبي و عبادات اجباري از خود مقاومت نشان مي‌داد. كانت هرگز اعتقاد به خداوند را از دست نداد. اگر چه در فلسفة نظري وامدار ديويد هيوم بود، و آشكارا گفت كه هيوم بود كه او را از خواب جزمي بيدار كرد، اما در برابر نوشته‌هايي از هيوم كه بنياد دين و اعتقاد به خدا را بر باد مي‌داد و در دورة نشو و نماي فلسفة نقادي منتشر شده بود، ناخرسندي خود را بروز داده بود. گفته‌اند كه جز در مواردي استثنايي به كليسا نمي‌رفت و هرگز به عرفان‌مآبي و آنچه تجربة ديني خوانده مي‌شود، تظاهر نكرد. در عوض تا بخواهيد به اصول اخلاقي پاي‌بند بود.

 كونيگسبرگ/ شاهكوه
محل تولد و زندگي كانت كونيگسبرگ بوده است، مركز پروس شرقي، در نزديكي كنارة جنوب شرقي درياي بالتيك. زبان مردم پروس آلماني بود. معناي تحت‌اللفظي Königsberg به آلماني مي‌شود "شاهكوه" / "شاهدژ". كونيگسبرگ تا جنگ جهاني دوم به همين نام خوانده مي‌شد. پس از اشغال اين شهر به وسيلة حكومت اتحاد شوروي و الحاق اين شهر به روسيه، اين شهر به افتخار ميخائيل کالينين (۱۸۷۵-۱۹۴۶) از رجال حكومت شوروي، به كالنينگراد تغيير نام يافت. البته جالب اين است كه اين شهر اكنون از راه خشكي نه به خاك آلمان متصل است و نه به خاك روس. كونيگسبرگِ فيلسوف شهير آلماني ما اكنون تحت حكومت روسيه اما در ناحيه‌اي بين لهستان و ليتواني واقع است.
در زمان زندگي كانت اين شهر اهميت تجاري، نظامي و حتي تا حدودي علمي داشت. از ويژگي‌‌هاي شاخص اين شهر، اولاً مي‌توان به نوعي موقعيت جهاني (Cosmopolitan) بودن آن اشاره كرد و ثانياً به اين كه زادگاه و محل بر آمدن متفكران بزرگي بوده است. بزرگاني همچون: کريستين گلدباخ و ديويد هيلبرت رياضيدان، گوستاو كيرشهف و آرنولد زومرفلد فيزيكدان و بالاخره ايمانوئل كانت و هانا آرنت فيلسوف.
شايد يادآوري اين نكته هم بد نباشد كه تنها شخصيت‌هاي علمي كونيگسبرگ نبودند كه موجب شهرت آن هستند؛ از جمله امور موجب شهرت اين شهر، "پل‌هاي كونيگسبرگ" است. هفت پلي كه بر سر رود پرگل بنا شده بود و عبور بدون تكرار از آنها و رسيدن به نقطة اول، براي شهروندان اهل قدم زدن اين شهر، به مسئله‌اي براي رياضيدان سوييسي همچون اويلر تبديل شده بود كه به ارائة نظرية گراف اويلر انجاميد.

مروري بر سالشمار زندگي
  - ايمانوئل در 22 آوريل 1724 چشم به جهان گشود و با تورق اوراق زندگي‌اش موارد زير قابل توجه‌اند:
  - در 8 سالگي ورود به مدرسةمذهبي
  - 13 سالگي مرگ مادر در اثر تب روماتيسمي؛ مادري كه در تربيت مؤمنانة نخستين كانت نقشي به‌سزا داشت و مرگش خلءي در زندگي اين نوجوان به جاي گذارد
  - 16 سالگي فارغ‌التحصيلي از مدرسه و ورود به دانشگاه
  - 22 سالگي فراغت از تحصيلات اولية دانشگاهي و ورود به شغل معلمي آزاد (معلم سر خانه)
  - 31 سالگي دست‌يابي به دكتري و ارائة پايان‌نامه‌اي در طبيعت‌شناسي (كه مي‌توان آن را مهم ندانست) 
  -
46 سالگي (1770) دست‌يابي به جايگاه استادياري در دانشگاه/ آشنايي با آراء هيوم و بيداري از خواب جزمي
  - 57 سالگي (1781) انتشار نقد عقل محض (CPR)
  - از آن پس دور مهم و زاينده‌اي از زندگي فكري و نشر بخش‌هاي ديگر فلسفة انتقادي و تأملاتش در انديشة اجتماعي و سياست و ادبيات تا 74 سالگي
  - 74 سالگي آغاز مرحلة كهولت و احساس زوال حافظه و هوشياري به مدت 6 سال
  - در آستانة 80 سالگي (12 فورية 1804) درگذشت و به‌خاك‌سپاري در زادگاهش كه هرگز از آن خارج نشد.

نظم در زندگي
اگر چه تولد و مرگ اموري اختياري نيستند، اما در زندگي كانت اين دو امر نيز در مطابقت با نظمي طبيعي رخ دادند. كانت در بهاران زاد و در زمستان بدرود حيات گفت. هنگامي كه زندگي‌اش در مقام استادي دانشگاه از ثبات برخوردار شد، نظمي را پيش رو گرفت كه به ندرت مخدوش مي‌شد:
-        برخاستن از خواب: حدود 5 صبح
-        صرف صبحانه و برنامه‌ريزي براي كار روزانه: تا حدود 6 صبح
-        آماده شدن براي تدريس روزانه و مرور مباحث درسي: 6 تا 7 يا 8 (به تناسب آغاز ساعت تدريس)
-        تدريس در دانشگاه 7-9 يا 8-10 (به تناسب فصل)
-        نوشتن: حدود 10 تا ظهر
-        صرف ناهار كه معمولاً در گفت‌وگو با دوستي كه خود انتخاب مي‌كرد و يا رخصت مي‌داد و گاه تا بيش از يك ساعت به طول مي‌انجاميد.
-        قدم زدن منظم عصرانه (همان كه مشهور است خانه‌داران كونيگسبرگ بر اساس نظم آن ساعت خود را تنظيم مي‌كردند)
-        مطالعه و تفكر و يادداشت شبانه
-        خواب شب: ساعت 10

واپسين سخن
كانت در حالي كه تأسفي از ناتمام ماندن يادداشت‌هايش داشت، در يك سال آخر زندگي كاملاً زمين‌گير شده بود و تحت مراقبت خواهرش زندگي را سپري كرد. البته گويند مرگي آرام داشت و با بر زبان آوردن اين واپسين سخن زندگي را بدرود گفت:

 “Es ist gut”      (“It is good”)  

                                                       ادامه دارد
پينوشت:


[1] . در برخي متون 28 فوريه (فلسفة كانت، اشتفان كورنر، فولادوند، خوارزمي، چ اول: 1367، ص 386)، و در برخي نيز 13 فوريه ذكر شده است (تاريخ فلسفه كاپلستون، جلد ششم، از ولف تا كانت، ترجمه سعادت و بزرگمهر، چ اول: 1373، ص 204)؛ اما قول غالب 12 فوريه است.
[2] .  در عهد  عتيق (كتاب اشعياي نبي) اين نام آمده و ممكن است نام يكي از سه فرزند اين پيامبر باشد و در عهد جديد (انجيل متي) اشاره‌اي به عيسي (ع) است.

اندر حكايت: اوتاد و وضعيت‌هاي مشاهده‌گر!

جمله‌ي الف) [تو گويي توصيفي از اوتاد]: آدم‌هايي هستند كه به جاهايي وصل‌اند، براي‌شان از يك جاهايي مي‌رسد. بي‌آن كه درس زيادي خوانده باشند، حكمت‌هايي دارند كه .../ خدا اگر بخواهد، دست بعضي‌ها را به طور غريبي مي‌گيرد. يك چيزهايي در اين هستي موكول به عنايت است و از جنس حصول نيست...!

واكنش  مشاهده‌گر در وضعيت‌هاي مختلف:

وضعيت (1): واي، چه كساني! به كجاها وصل‌اند؟! چطور وصل شدند؟! چه كار كردند كه به اين مقام رسيدند؟ آيا منظور نظر حق باري‌تعالي بودند يا به كوشش بدين جايگاه دست يافتند؟ آيا من هم روزي ...؟

وضعيت (2): ظاهراً آنها از جنسي ديگراند، يا در باره‌ي آنها عنايتي بي‌سبب كارگشا بوده، يا تواني فوق بشر عادي در آنها است. دندان طمع آنها شدن را كه بايد كشيد، اما آيا توفيقي نصيب خواهد شد روزي بشود به محضرشان شرف‌ياب شد؟ [حسي زير پوستي: آيا مي‌توان از پز دمخور بودن با آنها بهره‌مند شد؟!!]

وضعيت (3): [با حالتي از حيراني-شگفتي 1؛ باشي و تماشا كني كه آنها را متوهم معرفي كنند، يا شياد!]  كدام اتصال آقا...؟ اصلاً قراره چه كسي به كجا وصل بشه؟ مگر بيرون از اينجا كه ماييم جايي هست كه وصل بدانجا معنا داشته باشد؟ همه اينها كشكه. مهم رفاه و توليد بهتر و توزيع منصفانه است. و البته قانون‌مداري در رفتار اجتماعي. براي سرگرمي آدم‌ها هم سيستم‌هاي مختلفي اختراع شده، خانقاه، خرابات، كليسا، ديسكو، ورزشگاه، كنسرت، يا مجلس وعظ و ... اينها كاركردهاي فراغتي دارند به تناسب تيپ شخصيت آدم‌ها. ببين چه‌فرمي بيشتر حال مي‌كني انتخاب كن...!

وضعيت (4): [با حالتي از حيراني-شگفتي 2]؛ خب، الله و دين و اينها كه نه ...! اينها اختراع برخي كاسب‌‌كارهاست در لباس اهل دين؛ اما بالاخره دنيا همچي خشك و خالي هم نيست. همين كه اين اين روزها با عنوان كائنات و انرژي و اين اين قبيل امور معرفي مي‌شود. علم هم ثابت كرده..!!! در فلان كتاب كه توش نوشته شده بود "كووانتوم"! هم اومده كه يه خبرهايي هست، يعني "راز" را كه نمي‌شه رد كرد، مي‌شه؟ بالاخره يه كسايي انرژي مثبت و ...اين حرف‌ها!

   [مي‌ماني كه جز چند تا كلمه‌ي جابجا شده، تفاوت "الف" در وضعيت توصيفي "1" با  "الف" در وضعيت توصيفي  "4" چيست؟]

وضعيت (5): البته "اينجا" و "آنجا" معنايي واضح ندارد، "رسيدن" و "اتصال" و اين حرف‌ها هم چيزهايي نيستند كه به گزاف بتوان به حقيقي بودن‌شان حكم كرد. انگار به اين آساني‌ها به اصطلاح توي كتت نمي‌رود كه يك فرد انساني كه لاجرم دچار انواع هيجانات و احساس‌ها و حب و بغض‌ها است، ناگهان بدينسان ملكوتي شود و به آنچه غيب مي‌گويند علم پيدا كند و گاه با بروز دادن اعجازي قوانين علّي و معلولي عالم را به هم بريزد.  با اين وصف كاش آدم‌ها در مي‌يافتند چه پرماجرا است دنياي درون آدمي (جهان روان). از آن گاه اخلاق مي‌تراود و مهر، به همان ميزان گاه خشونت و قصاوت. از او زيبايي مي‌تراود و نظم و هنر و والايي، به همان ميزان زشتي و شلختگي و پژمردگي و خمود. و در اين ميان برخي آدم‌ها به چه تعادلي رسيده‌اند! حال يا به كوشش يا به سبب عواملي از جنس ژنتيك يا بختياري در برخورداري از پرورش مناسب در هنگام كودكي و .../ اينها به هر روي آميزه‌اي از اخلاق و معنويت‌اند، كاش بتوان به مجالست‌شان دست يافت. گاه بتوان در حد ممكن بدانها تشبه جست. ما كه نمي‌دانيم در پسِ اين ابرهاي ندانستن چه چيزهايي هستند و چه چيزهايي نيستند، اما كاش تا دير نشده خود را بشناسيم، "خود" را. و با تكيه بر خودآگاهي در بهتر كردن زندگي براي خود و براي پيرامونيان‌مان بكوشيم. بدون توسل به "امور موهوم"، و نيز البته بدون "موهوم"‌خواندن اخلاق و معنويت. كاش!

راستي، درك اين وضعيت ۵ اين قدر دشوار است و همدلي با آن مشكل... كه همدلان با اين منظر پرشمار نيستند؟