در بارهي سونامي اخير جهان عرب
اين روزها گاه از دوستاني ميشنويم «... عجيب است واقعاً، نه؟ تحليلت در بارهي آنچه اين روزها در تونس و مصر و بحرين و ليبي و يمن و الجزاير ميگذرد چيست؟ چه شده است جهان عرب را؟ چرا يكهو ...»
ميگويم : «كجايش عجيب است؟ چيزي كه بايد اتفاق ميافتاد، افتاد، اي بسا ميبايست بسي زودتر اتفاق افتد ...»
بعد ميترسم متهم شوم به چيزي كه خوش ندارم و خود همواره منتقد آنم. ميترسم در زمرهي "همهچيزداناني" قرار گيرم كه وقوف پس از واقعه دارند و هميشه بعد از وقوع رخدادها ميگويند ما ميدانستيم. نه، من تا پيش از آن كه خبر پخش شود، كه در تونس، آن جوان دانشآموختهي دست فروش به اعتراض دست به خودسوزي زد، شايد اصلاً در نقشهي جغرافيايي ذهنم جايي چندان متمايز براي كشوري چون تونس باز نكرده بودم. ماجراي آن جوان تونسي جرقهاي كوچك بود. مهم جرقه است كه در انبار باروت افتد، مهم نيست از كجا. مهم انبار باروت است. البته دهها انبار باروت را بيجرقهاي كوچك، تفاوتي با دهها انبار آرد و سياهدانه نيست. پس جرقه هم مهم است، اما در برابر بايد به ياد داشت كه دهها و صدها و هزاران جرقهي كوچك را، اگر انبار تهي باشد يا به جاي باروت سياهدانه در آن انباشته باشد، هنري نيست.
پيشبيني نميكردم جرقه از كجا زده خواهد شد، حتي خبر دقيقي نداشتم از اين كه آيا انبار جامعه و فرهنگ عرب معاصر از باروت اعتراض پر است، يا نه؛ امــا تعجب ميكردم از آن همه فسردگي. همواره مقايسه آنچه در اروپاي قرون هفده و هجده و نوزده و بيست اتفاق افتاد، با آنچه در ديگر سزمينها اتفاق نميافتد، اين پرسش را در من دامن ميزد كه: «چرا ...؟» چرا آن درك از حقوق بشر (كرامت ذاتي انسان، برابري انسانها و آزادي نوع انسان،) در آن سرزمينها شناخته ميشود، در برابر در نقطهي ديگري از زمين نه تنها اينها ارزش نيست، بلكه معكوس آن (بندگي انساني انسان ديگر را، تحت نامهايي چون تئوكراسي يا هر نام ديگر) تبليغ ميشود، شنيده ميشود، پذيرفته ميشود، تقديس ميشود تدريس ميشود و درك خلاف آن مستوجب مرگ شناخته ميشود!
فكر ميكردم چرا عليرغم وجود بسيار مشكلات در جوامع جديد غربي، "آزادي" انسان آنجا "ارزش" است، حتي اگر گاه در عمل نقض شود، در نظر قدرش دانسته ميشود و ميتوان به نقض آن اعتراض كرد، اما اينجا يا فراموش شده است، و يا بر زبان راندنش بدون انواع قيد و شرط (قيودي مانند: مشروع و ...) بهايي به اندازه جان آدمي دارد؟
به هر علتي، همچون شرايط جغرافيايي، سابقهي زيست قبيلهاي و يا هر علت ديگر، جوامع عربي به لحاظ فرهنگي و اجتماعي توسعه يافته نبودند. در جامعهي توسعه نيافته مسلماً سطح آگاهي مردم نسبت به حقوق پايهي خود پايين است. چنين مردمي را قوتي لايموت بسنده بود و بقا و تكثير نسل تنها هدف زيستن. اما وقتي قرني بر اين مردم بگذرد و فرزندان اين مردم به بلاد توسعه يافته سفر كنند و علاوه بر آب و رنگ ظاهري و توسعه اقتصادي و صنعتي غرب مدرن، در يابند كه توسعه سياسي و حق مشاركت در تعيين سرنوشت و از همه پايهايتر "آزادي" و "برابري" انسانها تضمين كنندهي ان ديگر برخورداريهاست، ديگر تحمل حاكميت خانداني و موروثي و نظامي و مانند آن به آساني سابق نيست.
شايد تا ديروز باديه نشين ساده زيست ليبي دركي از عدد ميليون و ارتباط ان با بشكههاي صادراتي نفت نداشت. اما سواد و آگاهي موجب ميشود حسابي سرانگشتي صورت گيرد: جمعيت كشور= فقط 6ميليون؛ صادرات روزانه نفت در واحد بشكه= ميليوني، سطح زندگي 70 درصد مردم= در حدود خط فقر؛ پس اين ثروت كجا ميرود و چرا؟ اينجا است كه اگر صدايي در نيايد جاي سؤال است، نه؟ اين پرسش ساده البته بسادگي در نميآيد اگر آن باديهنشين "تقديرگرا" باشد، اگر سايهي سرهنگي چون قذافي با تركيبي از خوي قبيلهگي و "قرائتي استبدادي از ديني چون اسلام" نيز بر كشور افتاده باشد. در نظام مقدس قذافي "كتاب سبز" او فصلالخطاب است كه بر اساس آن نظام پارلمانتاريستي، برآمده از از ذهن فاسد غربيهاست و روشنفكران فاسد غربزده مبلغ آنند، اما نظام مطلوب براي ليبي حاكميت "اصلحي" است كه سيفالاسلام است و چه كسي صالحتر از فرد اصلح براي تعيين صلاحيت ِ "اصلح"؟!
انباشت ريز ريز "آگاهي از كرامت ذاتي انسان" و "حق مشاركت در تعيين سرنوشت" است كه در لايههاي زيرين ذهن جمعي جوامع خاورميانه، تراكمي از انرژي را سبب ميشود كه آزاد شدن آن به تعبير اين روزها آشنا "سونامي" تحولات سياسي جهان عرب را به بار ميآورد. اين آگاهي مدرن از حقوق اساسي انسان است كه پيش ميرود، ليبي و بحرين و الجزاير هم ندارد.
تأثير اين سونامي البته به مقاومت لايهها بستگي دارد. لايههاي صلب ابتدا بيشتر از لايههاي سست مقاومت ميكنند، اما در صورت غلبهي نيروي مهاجم خرابي آن بيشتر است. در برابر زلزله، يك شگرد بسيار سخت كردن زيربنا و مقاومسازي سازه است و ديگري برعكس، منعطف كردن زيربنا. در هر حال آنچه فاجعه به بار ميآورد چشم بستن بر اصل انرژي متراكم لايهها در نواحي گسل است. حاكميتهايي همچون سعودي، با وعدهي بيسابقهي افزايش 20درصدي حقوق كاركنان دولت و نيز وعدهي وامهاي دانشجويي و مانند آن به مقاومسازي ميانديشند. و حاكمان ديگري در منطقه با سانسور و خود-برتر-بيني اساساً خود را آسيبناپذير ميشمارند، همه چيز بستگي دارد به بزرگاي سونامي، به آگاهي مردم از حقوق خود.
تا زماني كه با تحميق و دامن زدن به امور ماورايي، با دعاويي چون نژاد برتر و يا حتي دعاوي تئوكراسي و داشتن نمايندگي انحصاري خدا، مردم را مجاب كرد كه كار قيصر را بايد به قيصر سپرد و حاكميت، "حق" بلكه "وظيفه"ي آسمانياي است كه قيصر لطف ميكند و بار آن را به دوش ميكشد، ميتوان حكم راند و از سونامي نهراسيد، اما اگر انرژي آگاهي متراكم گردد...
"كــوه"، "كــتاب" و "گفـتوگـو"